۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

رسانه ای غیر قابل سانسور







PLEASE REMOVE MY NAME AND OTHER EMAILS. FORWARD THE MESSAGE THROUGH "BCC"

 

دوستان سلام-  پسر یازده دوازده ساله ی من برای خریدن نان رفت و باز آمد. ما در جنوب شهر تهرانیم. وقتی بقیه پول را به من داد یکی از اسکناسها همین است که عکسش را برایتان فرستاده ام. با نان رفتم دکان و از نانوا خواستم که دستکم با بچه ها این کار را نکند.

گفت پدر جون من آخه میخای من چیکار کنم؟ ما سه نفریم یه نونوایی رو می گردونیم . سابق بر این هفت نفر اینجا کار میکردن. اینا همه چیز رو از بین بردن. خدا لعنت کنه باعث بانیش را!

گفت شما نمیدونین من روزی دویست تا از این اسکناسها را دریافت می کنم، یه سرم و هزار سودا، وقت ندارم سرمو بخارونم، حالا شما میگی من یکی یکی این پولا رو نگاه کنم؟

امروز صبح کله ی سحر یکی اومده بود، خیلیم ریش و وش داشت، یه اسکناس درشتشو به من داد، روش فحش رکیک نوشته بود. به همین آقا خامنه ای، بهش گفتم شما دیگه چرا؟ گفت یعنی چی؟ گفتم آخه این پول روش فحش نوشته، گفت خب فحش باشه الانه رو نصف بیشتر پولا فحش نوشتن، گفتم خب این پول برا من اشکال داره ! گفت اگر اینو نداشت اشکال داشت.

هر روز کلی از این اسکناس ها میاد و من سعی میکنم تا شب آبشون کنم!

آقا! اینا خودشنم میدونن، بچه های خودشون هم همه شون موسوی ای شدن! این انقلاب که حالا بهش میکن سبز اصلش مال بچه هاست، بچه ی من، بچه تو، جوون من، جوون تو،

سرم رو پایین انداختم و با اسکناس پنجاه تومنی برگشتم خونه و پسر بزرگم که آمد گفتم یه عکس از این بگیر و با کامپیوتر بفرست به این آدرس!

 



0 نظرات:

جستجوی این وبلاگ

Blog Archive