۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

اگر مرا کشتند و پیدایم نکردید همه خیابان های شهر، مزار من است

همان حال و هوایی امشب در من است که شب نماز جمعه ای داشتم که دستور قتل
عام صادر شد و فردایش ندا از میان ما رفت. بی بی سی را بعد از چند شب
بدون پارازیت دیدم و فهمیدم چرا در این شب مهم صاف و شفاف رویت می شود؛
چون بنا بود اطلاعیه سپاه را برای ارعاب مردم بخواند و هشدار بدهد و بعد
هم یک کارشناس اینطور تحلیل کند که سپاه به این دلیل ورود کرده است که
مخالفان را محارب و معاند بخواند و توجیه برای دستور تیر داشته باشد و...
ایرادی ندارد. مگر بالاتر از این هم هست؟ بیاینه پر از خشونت سپاه موقعی
منتشر شد تا دل مردم را بلرزاند و اثر بیانیه های خاتمی و موسوی و کروبی
را از بین ببرد و ما را به تردید بیندازد. مگر بالاتر از سیاهی رنگی هم
هست؟ از این وضع بدتر هم مگر می شود؟ چطور می توانیم زیر بار منت و ذلت
برویم و از آقایان بخاطر لطفی که ممکن است در حق ما بکنند متشکر شویم؟
درس فردای ما درس هیهات من ذلت است. امشب فرصتی است تا مرددها و آنها که
دلشان لرزیده، از تاریکی شب استفاده کنند و امان نامه یزید را بپذیرند و
در خانه هایشان را از تو قفل کنند. فردا آنکه می ماند ما هستیم و ما زیر
بار ذلت نمی رویم. بالاتر از سیاهی رنگی نیست. یاد وصیت نامه بعضی از
شهدای مملکتمان افتادم که نوشته بودند دوست داریم اگر مردیم قطعه قطعه
شویم و در راه خدا حتی یک قطره خون در بدنمان نماند... نمی دانم چه حالی
است که امشب مرا به نوشتن وصیت نامه واداشته. نوشتم. روی یک برگه از هرچه
داشتم گذشتم و خطاب به مادرم نوشتم که هرچه هست به مستمندان و فقیرانی
بدهید که در شهرستان کوچکمان زیر تازیانه فقر کمر خم کرده اند و نمی
دانند فقر از کدام در درآمده و بر سرشان آوار شده. نوشتم اگر مرا کشتند و
پیدایم نکردید همه خیابان های شهر، مزار من است و سر هر کوچه و خیابانی
مرا می یابید. و نوشتم اگر مردم و جنازه ام به دستتان رسید و اعضای بدنم
سالم بود همه را اهدا کنید تا شاید چند نفر از مرگ نجات پیدا کنند و جای
ما را بگیرند. چیزی برای از دست دادن نداریم ولی ذلت را نمی پذیریم. این
درس را امام حسین به ما داده و حالا امشب معنایش را می فهمم. بچه ها قوی
باشید. روز سختی در پیش است و روزهای سختی. کاش خیالم از یک بابت آسوده
می شد و آن حال و روز مادرم است که از سر شب نشسته و انگار که فرزندش
راهی جبهه باشد مدام می گوید نرو نرو نرو... او امشب بی خواب است و کاش
چیزی داشتم تا برایش بگذارم و آرامش کنم... صدای رعد آسمان را می شکافد و
قطره های باران موسیقی این شب پر از سکوت را کامل می کند. کم کم دارد صبح
می شود. این شب تیره سرآخر سپید می شود. روزگار بر آیندگان خوشتر از این
باد. یا حسین

0 نظرات:

جستجوی این وبلاگ

Blog Archive